خیلی وقت ها غرورم مثل شیشه جلوی چشمم ریز ریز شد
و من فقط سکوت کردم! دوست نماها! سر چه سفره هایی نشستم! سفره دروغ ، سفره هوس ؛ سفره حسادت ؛ سفره چشم و هم چشمی ، سفره شهوت ؛ سفره غرور ؛ سفره مدرسین اخلاق بی اخلاق ؛ سفره مدرسین مذهب بی خدا ؛ سفره ماسک های زبیا و دروغین ؛
کسی بوی عشق نمی داد... همه رو بو کردم... بوی هوس بود!
این مدعیان عاشق عشق ندیده!
ولی زیباترین سفره ؛ سفره دل بود حتی اگر به اندازه صرف یک چای مهمون بودم مزه اون چای تا ابد حتی بعد از مرگ هم زیر زبونم هست سر سفره دل بارها و بارها متولد شدم به امید فردایی که نمی دونم چرا اینقدر دیر کرده و دوباره... «دکتر علی شریعتی»