سه‌شنبه، تیر ۰۷، ۱۳۹۰

رسم زمانه

تاکنون پيش آمده که به فردى هم سن و سال خود نگاه کرده باشيد و پيش خود گفته باشيد: نه، من مطمئناً اين قدر پير و شکسته نشده‌ام؟
اگرجوابتان مثبت است از داستان زير خوشتان خواهد آمد
من يک روز در اتاق انتظار يک دندانپزشک نشسته بودم. بار اولى بود که پيش او مى‌رفتم. به مدارکش که در اتاق انتظار قاب کرده بود وبه ديوار زده بود نگاه کردم و اسم کاملش را ديدم.
ناگهان به يادم آمد که ۲۰ سال پيش، در دوران دبيرستان، پسر بلندقد، مو مشکى و مهربانى به همين اسم درکلاس ما بود. وقتى که نوبتم شد و وارد اتاق او شدم به سرعت متوجه شدم که اشتباه کرده‌ام. اين آدم خميده، موخاکسترى و با صورت پر چين و چروک نمى‌توانست هم کلاسى من باشد!

بعد از اين که کارش بر روى دندان هايم تمام شد و آماده ترک مطب بودم از او پرسيدم که آيا به مدرسه البرز مى ‌رفته است؟

او گفت: بله. بله.. من البرزى هستم
پرسيدم: چه سالى فارغ‌ التحصيل شديد؟
گفت: ١٣۷۳. چرا اين سوال را مى‌پرسيد؟
گفتم: براى اين که شما در همان کلاسى بوديد که من بودم!!

او چشمانش را تنگ کرد و کمى به من خيره شد و بعد دیوانه  گفت: شما چى درس مى‌داديد!!!!؟